اندر احوالات دخترم
نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

 

مکالمه من و همسرم روز یکشنبه

اقای همسر:فردا تا ساعت چند کلاس داری....؟

من: تا ساعت ۲ اما اصلا حوصله ندارم یه خانومه تو کلاسمون هست سر همه قانونهای نروژ یه ایرادی

میگیره و الکی بحث میکنهانقد که همه بچه ها صداشون در میاد

اینو داشته باشین

بعد از ظهر یکشنبه من و فاطمه پای کامپیوتر اقای همسر خوابه و فاطمه داد زدمامان شیر بزرگ

میخوام( همون زیاد شیر میخوام)

من:عزیزم داد نزن یواشم بگی من میشنوم بابا خوابه و...داشتم باهاش حرف میزدم که

فاطمه:مامان بَث نکن حوصله نَنایَم (بحث نکن حوصله ندارم)برگرفته از حرفهای من و باباش

دیروز داشت برنامه کودک نگاه میکرد یهو صدای گریَش اومد باباش گفت یه برنامه بود که گرگ دنبال یه بچه میکنه و بچه ترسیده و فرار میکنه فاطمه هم گریه میکنه  هر وقت هم از چیزی میترسه باباشو صدا میزنه طفلی میدونه مامانش بدتر از خودش

خیلی زود بر خوردهای همسن هاشو کپی میکنهGeminiچند روز پیش با هم رفتیم خرید رفت چرخ دستی کوچیک برداشت و هر چی دَمِ دستش میومد میزاشت توش

یه دختر نروژی حدودا ۳ ساله هم با مامانش بودرفتیم سر یخچال تا ماست برا فاطمه برداریم دخترِ با مامانش جلوی ما بودن و فاطمه داشت نگاشون میکردمامانِ یه ماست گذاشت تو سبدِ خریدشون دخترش گفت نه اینو نمیخوام از اون یکی میخوامو اونو گذاشت تو یخچال یکی دیگه ور داشت و رفتن...... دخترِ ما همینو کپی کرد ولی موفق نشد چون من هر وقت بگم نه دیگه عوض نمیشه

 با وجود اینکه دلم براش سوخت اما پا گذاشتم رو دلم و نخریدم بجاش وقتی گفت چیپس میخوام گفتم باشه و خریدمFlower فاطمه گفت مامان فاططا خسته چَخ نیخام(فاطمه خسته شده چرخ نمیخوام) 

یه کم رفتیم جلو همون دختر رو دید که داره چرخشو میبره فاطمه چرخ دستی رو ازم گرفت مامان فاططا خسته نه بِبَیَم(فاطمه خسته نشده چرخو ببرم)Yah

خلاصه رفتیم حساب کنیم بازم همون خانومه با دخترش جلومون بودن مامانش داشت خریدارو

میزاشت سرِ صندوق دخترش گفت مامان من میزارم و با هم گذاشتن و .....نوبت ما که شد فاطمه خانوم هم گفت مامان فاططا بزایه کمک نه(فاطمه بزاره کمک نکن)

 چند وقتیه تو مهد برا بچه هایی که بالای دو سال هستن برنامه ها و اموزشهای جدا دارن که هفته ای یه

بار میبرن گردش و هر ماه یه اموزشی دارن یه ماه رنگها و ماه بعد حیوانات و.....

دیروز اموزش شهر ما خانه ما داشتن و دستکش دستشون کردن و گفتن اشغال بزرگها رو جمع کنن که

خدایی فاطمه سادات قبل از مهد رفتن بلد بود و هر چی میخورد اشغالشو مینداخت سطل

و بهشون جایزه داده بودن

 

این دیپلمه افتخارشون

اینم زیر انداز یک نفره

خاک بازی رو خیلی دوست داره

تو مهد یه شعر بهشون یاد دادن که موقع خاک بازی میخونن فارسیش میشه کیک درست کنیم تا مامان

بیاد و خوشحال بشه و....... اما فاطمه میگه مامان شما فاططا بگو ( بجای مامان بگم فاطمه)

صبح قبل از مهد رفتن میگه مامان فاططا عسک بگیر

عکس پنج ماهگی فاطمه که اومده بودیم ایران(از رو عکس گرفته شده)

میگه مامان بوس.....اینم یه روش بوس کردنه

وایساده زیر بارون میگه مامان فاططا با بایون عسک(فاطمه با بارون عکس بگیره) گفتم مامان بزار بارون کمتر شه میام عکس میگیریم اخم میکنه میگه اصا فاططا نمیخواد(فاطمه اصلا نمیخواد)

 پی نوشت: الان عکسامو تو یه سایت دیگه اپلود میکنم میخوام نظرتونو در مورد کیفیتشون بدونم

                                            

 





:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 16 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: